پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

عزیزکم 17 ماهه شد

دختر نازم چی بگم از این روزهای سختی که به ما داره می گذره .سرماخوردگیت یه کم طولانی شده البته شکر خدا تبت قطع شد و بیشتر آبریزش بینی و سرفه های آزاردهنده هست که خیلی اذیتت می کنه.امیدوارم زود زود زود خوب بشی.فعلا هم من و بابایی از شما گرفتیم و درگیر بیماری شدیم.بعضی روزها خیلی مظلوم می شدی و بعضی روزها برعکش پرانرژی بودی ولی کلا حال نداشتی و زود خسته می شدی.شکر خدا 2 روزه حال عمومیت بهتره و امیدوارم به حال سابق برگردی.غذا نخوردنت خیلی این روزها اذیتم کرد.اصلا اشتها نداشتی.تازه یه کم بهتر شدی ولی غذای جامد نمی خوری و فقط برات سوپ میکس شده و فرنی میدم.فکر کنم خیلی وزن کم کردی ولی امیدوارم زود تپلی بشی.مهم اینه که سلامت باشی ...
31 فروردين 1391

من یه مادرم

وقتی کوچولوی نازنینت تو تب داغ میسوزه و تو از نگرانی نمی تونی چشمهات رو تا صبح روی هم بذاری وقتی نیمه شب جگرگوشه ات رو می بری حمام و دست و پاهاشو میشوری و مجبوری صدای ناله ها و ضجه های التماسش رو گوش کنی و تحمل کنی وقتی با هزار امید و آرزو یه غذای مقوی براش درست می کنی تا ضعف روزهای بیماری از تنش بیرون بره و اون لب به غذا نمیزنه وقتی حاضری نازنینت رو ساعتها از شیره وجودت تغذیه کنی تا گرسنه نمونه وقتی از خدا می خوای 1000 برابر بدتر از دردای اونو برای تو قرار بده و کوچولوت عذاب نکشه .... تازه می فهمی خیلی عاشقی تازه می فهمی تو یه مادری... ...
23 فروردين 1391

عکس نامه!!

دخترم تو خونه تکونی عید خیلی کمکم کرد البته به همراه شیطنت! ماشالله عین بابات فنی شدی!(دروغ 13) هفت سین مامان امسال کامل نبود چون خیلی درگیر کارها بودم و نرسیدم عیدت مبارک خانومی! پسرعمو سامان ازت دعوت میکنه به نمایش ژانگولر بازی بپیوندی و تو سریع قبول می کنی! میری سفر گلم؟خدا به همرات تو شلوغی دور میدون نقش جهان میگی ولم کنین برم بگردم! بالاخره راضی میشی دستتو بدی به خاله مرجان آفتاب بدم خدمتتون؟!! لبات همیشه خندون عسلی خوب با خاله جونت اون عقب ماشین حال می کنی ها! دو یار قدیمی! پدر و دختر خوب خوشینا! پریناز ...
17 فروردين 1391

عید نامه

زکوی یار می آید نسیم باد نورورزی ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی دختر نازنینم دومین عید نوروزت مبارک.الهی 120 تا عید مثل این عیدها ببینی گلم به لطف خدا امسال عید خوبی داشتیم به هممون در کنار تو خوش گذشت و البته من و بابایی کمی تا قسمتی نیاز به استراحت داریم بس که هرجا رفتیم دنبال تو بودیم که شیطنت اضافی نکنی! سال تحویل خواب بودی و من و بابا در کنار هم آغاز سال نو رو جشن گرفتیم.بعد هم رفتیم خونه بابابزرگ و با عموها دور هم بودیم.روز اول و دوم چند جا عید دیدنی رفتیم و یه جشن نامزدی هم دعوت شدیم که خیلی به شما خوش گذشت و اساسی بازی کردی. روز سوم عید رفتیم اصفهان تا به مامان جون اینا که پی...
14 فروردين 1391

پنج ماهگیت مبارک گلم

دختر ناز مامان و بابا ۵ ماهگیت مبارک عروسکم.... امروز مامانی بعد از ۵ ماه همت کرده تا برات وبلاگ بسازه تا شادی داشتن دختر نازی مثل تو رو با همه شریک بشه ...
27 فروردين 1390
1